سندروم موش مردگی

من همیشه ناراحتم. اما چیزی هست که باید بهش اعتراف کنم. اونم سندروم موش مردگیه.

من دوست دارم مردم بهم ضربه بزنن. چرا؟ چون بعدش ناراحت باشم و بگم بهم ضربه زدن و من مظلومم. به همین سادگی.

دوست دارم بقیه با من قطع رابطه کنن که بگم من کاری نکردم، یه جور میل به جلب توجه یا خود نابودگری. ناعادلانه و خودخواهانست ولی دارم سعی میکنم برطرفش کنم. تو ذهنم همه رو قضاوت میکنم ولی به زبون نمیارم. و بعد میگم که من قضاوت نمیکنم کسی رو.

خباثت کثیفی درونم درحال رشده که دلم میخواد دربارش به همه هشدار بدم. بگم ازم فاصله بگیرید که ممکنه بیشعوریم دلتون رو بشکنه.

احساس میکنم آلوده به پلیدی شدم. شاید ابلیس درونم داره زمزمه میکنه. شاید ذهنم بیماره.

نمیدونم.

از من فاصله بگیرید! نمیدونید که بلایی ممکن سرتون بیاد!



مشترک؟!

نمیدونم چی شد که من و تو به عنوان زوج شناخته شدیم برای هم! و این از همون اول من رو اذیت می کرد. من تورو به عنوان بهترین دوستم میدیدم اما تو عاشق من شدی و من نمیخواستم باعث بشم بینمون فاصله بیوفته، پس  چیزی نگفتم که یه وقت ناراحت نشی. من دوستت داشتم اما عاشقت نبودم. بدون تو نمیتونستم زندگی کنم ولی به عنوان بهترین دوستم. نه عشق زندگیم. من هنوز نمیدونم عشق چیه! من هنوز خودم رو پیدا نکردم چه برسه تصمیم برای رابطه.

خلاصه این شد که یهو بهت گفتم کات کنیم چون تحت فشار شدیدی بودم و تو اصلا خوب ری اکشن نشون ندادی. حق داشتی. من گیج کننده حرف میزدم. میگفتم دوستت دارم فقط نمیخوام تو رابطه باشیم. میگفتم باش پیشم ولی نه اونجوری. میگفتم رفتارت باهام عوض نشه و تو نمی فهمیدی من دارم از چی حرف میزنم.

مجبور شدم تسلیم بشم و بگم اشتباه کردم و یه فکر الکی توی ذهنم بود و ولش کنم.

اما نبود.

امروز خودت بحث رو باز کردی و من بهت گفتم که من اونجوری که تو من رو دوست داری دوستت ندارم. و خوشبختانه ری اکشنت با منطق تر بود. ولی ناراحت شدی و این باعث شد من عذاب وجدان شدید بگیرم. 

از طرفی خوشحالم چون بالاخره چیزی که میخواستم بگم رو گفتم و پاش وایسادم. و ما الان میشه گفت ریلیشن شیپمون رو کات کردیم.

کاش هیچ چیزی عوض نشه چون نمیخوام از دستت بدم. نمیخوام ازت دور بشم.

تو بهترین دوست منی. بهترین دوستم بمون.