نمیدونم چی شد که من و تو به عنوان زوج شناخته شدیم برای هم! و این از همون اول من رو اذیت می کرد. من تورو به عنوان بهترین دوستم میدیدم اما تو عاشق من شدی و من نمیخواستم باعث بشم بینمون فاصله بیوفته، پس چیزی نگفتم که یه وقت ناراحت نشی. من دوستت داشتم اما عاشقت نبودم. بدون تو نمیتونستم زندگی کنم ولی به عنوان بهترین دوستم. نه عشق زندگیم. من هنوز نمیدونم عشق چیه! من هنوز خودم رو پیدا نکردم چه برسه تصمیم برای رابطه.
خلاصه این شد که یهو بهت گفتم کات کنیم چون تحت فشار شدیدی بودم و تو اصلا خوب ری اکشن نشون ندادی. حق داشتی. من گیج کننده حرف میزدم. میگفتم دوستت دارم فقط نمیخوام تو رابطه باشیم. میگفتم باش پیشم ولی نه اونجوری. میگفتم رفتارت باهام عوض نشه و تو نمی فهمیدی من دارم از چی حرف میزنم.
مجبور شدم تسلیم بشم و بگم اشتباه کردم و یه فکر الکی توی ذهنم بود و ولش کنم.
اما نبود.
امروز خودت بحث رو باز کردی و من بهت گفتم که من اونجوری که تو من رو دوست داری دوستت ندارم. و خوشبختانه ری اکشنت با منطق تر بود. ولی ناراحت شدی و این باعث شد من عذاب وجدان شدید بگیرم.
از طرفی خوشحالم چون بالاخره چیزی که میخواستم بگم رو گفتم و پاش وایسادم. و ما الان میشه گفت ریلیشن شیپمون رو کات کردیم.
کاش هیچ چیزی عوض نشه چون نمیخوام از دستت بدم. نمیخوام ازت دور بشم.
تو بهترین دوست منی. بهترین دوستم بمون.